نوجوانان و جوانان نشریات تخصصی سینمایی و نقدهای منتشره شده درباره فیلمها را کمتر میخوانند و به نقد با هر طرز نوشتاری، دهن کجی میکنند. چون اغلب نقدها به صورت یک گزارش کلیشهای، هر فیلم عامه پسندانهای را هدف قرار میدهد و با یک الگوی از پیش تعیین شده انگ ابتذال و استفاده از کلیشه را به هر فیلم مردمی میزند.
اغلب نویسندگان نقدهای سینمایی، در کل دنیا، سنی بیش از ۴۰ سال دارند و معمولا علیه فیلمهای عامه پسندی نقد مینویسند که روزگاری در جوانی و نوجوانانی سینمای مطلوبشان بود. زمانی طعم برگمان، تروفو و گدار را نچشیده بودند و با یک بسته پف فیل لذت بخش سراغ فیلمهایی میرفتند که بیشتر به مخاطب وفادار بود تا وجه منتقدانه مرسوم. با چنین روندی، اغلب نوجوانان و جوانان با خواندن نقد برای دیدن یک فیلم هیجان زده نمیشوند، چون اغلب نقدها، جنبشی علیه تفریح و لذت سینمایی محض است.
اما اگر دیدگاههای همیشگی و مرسوم را کنار بگذاریم و هر فیلمی را در چهارچوب خودش نقد کنیم، آن هم از نقطهنظری بومی بر اساس فرهنگ عامه رایج در کشورمان فیلم؛ رمپیج(با ترجمه عام وحشی)، یک فیلم هیجان انگیز نوجوانانه بسیار زیباست.
وحشی بر اساس یک بازی ویدئویی به همین نام در دوران نوستالوژیک آثاری عرضه شد. در نسخه اصلی بازی از میان سه حیوان گوریل، کوروکودیل، گرگ، گیمر یکی از آنها را انتخاب و اقدام به تخریب شهر میکرد.
به هر میزان تخریب بیشتر شهر، امتیاز بیشتری نصیب کاربر میشد. برای تماشای فیلم باید تمام پیش فرضهایی که از نسخه آثاری فیلم داریم را کنار بگذاریم و به یک واقعیت توجه کنیم که به صورت جزئی در فیلم گنجانده شده است.
ایالات متحده و متحدانش، سالیانی متمادی پروژه ژنوم انسانی را مبتنی بر ارتقاع ژنتیک انسانی، با تصور اصلاح نژادی دنبال میکنند. محققان این پروژه تلاش میکنند تا نمای زنجیره DNA انسان مانند زنجیره DNA موجودات موجودات سادهتر مثل نماتودها (NEMATODS) و مخمرها رمزگشایی شود. ژنوم انسانی تا مرحله ترکیب DNA انسان و گاو تا سال ۲۰۰۵ پیش رفت. هدف از بنای محققان این پروژه، ارتقاع DNA انسان است.
این پروژه عظیم بیوتکنولوژیک بارها مرتکب اشتباهات جنجالی فراوانی در غرب شده و مردم کشور آمریکا نسبت به این آزمایشات و ساخت ژنهای خوب خوشبین نیستند، اما دولت این کشور بیشترین هزینه را صرف ساختن ژنهای خوب میکند. حالا آزمایشگاه جهش یافتگی ژنتیک به شرکت خبیثی به نام انرجین(Energyne) نسبت داده میشود که توسط یک برادر و خواهر اداره میشود.
روایت فیلم از آتنا (Athena)، ایستگاه فضایی متعلق به انرجین آغاز میشود. پس از چندین آزمایش، یک موش جهش یافته اقدام به تخریب و ویرانی آزمایشگاه مستقر در ایستگاه فضایی میکند. دکتر کری اتکینز، یکی از اعضای خدمه زنده مانده، با وجود اینکه در آستانه مرگ قرار دارد، اما به دستورمدیر عامل، کلر وایدن (مالین آکرمن) به منظور بازیابی کانالهای تحقیقاتی حاوی پاتوژن، موعد ترک ایستگاه فضایی را به تاخیر میاندازد. اتکینز در زمان منفجر شدن ایستگاه، موفق به فرار میشود، اما به دلیل آسیب دیدگی شیشه محفظه توسط موش غول پیکر در آخرین لحظات، سفینهاش منفجر میشود، اما کانالهای پاتوژنی سالم به کره زمین میرسد و در سراسر ایالات متحده، از جمله اورگلاد فلوریدا پخش میشود. محفظه سقوط کرده از فضا، کروکودیل، گرگی خاکستری و گوریل زالی را در معرض این پاتوژن قرار می دهند و این سه موجود شروع به رشد حیرت انگیزی میکنند.
دیویس اکوی، (دواین جانسون) یکی از نیروهای ویژه ارتش ایالات متحده و عضو واحد مبارزه با سرقت حیوانات، در سالن حیات وحش سن دیگو کار می کند. او دوست گوریل آلبینوی (زال) نادر به نام جورج است و او را از دست شکارچیان نجات داده است. دیویس با استفاده از زبان اشاره و حرکات دست با جورج ارتباطی انسانی برقرار کرده است. یکی از کانالهای پاتوژنی در محل زندگی جورج سقوط میکند و مبتلا به جهش یافتگی میشود. جورج در طول زمان به طور قابل توجهی بزرگتر و پرخطرتر می شود. جورج در اثر تماس با پاتوژن های ژنتیکی ناگهان رشد میکند و همراه با یک کروکودیل و یک گرگ غول آسا بشدت خشمگین و خارج از کنترل میشوند.
دکتر کیت کالدول، مهندس ژنتیک به ملاقات دیویس میرود و توضیح میدهد که پاتوژن توسط انرجین برای بازنویسی ژنها در مقیاس وسیع توسعه داده شده است. او امیدوار است که تحقیقات کریسپ (CRISPR ) را به عنوان یک درمان بالقوه برای بیماریهایی نظیر سرطان استفاده کند، اما انرجین قصد دارد از این روش به عنوان یک سلاح بیولوژیکی استفاده کند و به همین علت و اختلافات پیش آمده، شرکت او را اخراج میکند و برای عدم افشای اهداف انرجین به زندان فرستاده میشود. جورج به دلیل موقعیتش یک خرس گریزلی بزرگ را میکشد و دیویس موفق میشود او را آرام می کند، اما جورج توسط یک تیم دولتی به رهبری نماینده هاروی راسل دستگیر شده و مامور ویژه سیا را سوار یک هوایپما میکنند. در همین حال، کلر و برادرش برت، یک رشته مزدوران را برای از بین بردن اثر کانالهای پاتوژنی راهی جنگل میکنند، اما همه آنها کشته میشوند.
در مسیر هوایی شیکاگو جورج واکنش شدیدی به صدا و نشان میدهد و باعث می شود که هواپیما سقوط کند، هر چند دیویس، کیت و راسل چتر نجات ایمنی به تن دارند اما جورج در این سقوط زنده میماند و با سه هیولای دیگر به شیکاگو میرود. دیویس و کیت توسط نظامیان اسیر شدهاند و با سرقت یک هلیکوپتر نظامی به شیکاگو میروند.
دیویس و کیت امیدوارند بتوانند حیوانات جهش یافته را به حالت عادی برگردانند. این زوج قادر به رسیدن به مرکز انرژی در برج ویلیس هستند و چندین ویال آمپول پادزهر را دریافت می کنند، اما آنها توسط کلر و برت دستگیر میشوند. پادزهر تنها برای از بین بردن پرخاشگری حیوانات جهش یافته موثر است و میتواند آنها را به حالتهای طبیعی خود بازگرداند. هنگامی که جورج به بالای برج میرسد، با کلر و برت برخورد میکنند اما کیت پادزهر را در کیف کلر میگذارد و جورج کلر را میبلعد و پادزهر وارد بدن او میشود. جورج به شخصیت عادی رام شده خود بازمیگردد و دو هیولای دیگر را نابود میکند. در پایان اولیه فیلم براد پیتون، جورج نابود میشود اما در نسخه اکران شده این هیولای جهش یافته زنده میماند و کاملا رام میشود و ارتباط دوستانه خود را با دیویس ادامه میدهد.
پایان غم انگیز فیلم به اصرار دواین جانسون قبل از آنکه فیلم به پرده سینما برسد، تغییر پیدا کرد. این تغییر پایان بندی، برداشت مخاطب از فیلم را کاملا تغییر میدهد. حتی برای این تغییر مورد خواست جانسون، نزاع میان سازندگان و مدیران استودیوها بالا گرفت چون با مرگ گوریل زال در پایان فیلم، تماشاگر خوشحال و شاد از سالن سینما بیرون نخواهد رفت.
جانسون اعتقاد داشت وقتی حیوانهای هیولایی مثل گوریل زال در فیلمها هستند، مخاطب به آنهای سمپاتیک میشود و وقتی در پایان فیلم زنده نمیمانند، مخاطب غمگین میشود. جانسون دلش نمیخواست «وحشی» فیلم غمگینی باشد و با رایزنی فراوان، پایانی که دلش میخواست را در فیلم رقم زد. تماشای چنین فیلمهایی که هیولاها انسان را میبلعند، مثل کینگکونگ، گودزیلا، آناکوندا، بیگانه، برای فرهیختگان و روشنفکران لذتی گناهآلود محسوب میشود.
دیدن فیلم تجاری درجه دوم از منظر انتلکتوئلها گناه کبیره است، آن هم فیلم بسیار پر خرج، عظیم و هیجان انگیزی که چندین حفره دراماتیک هم دارد. فیلمی که از حیث پرداخت سکانسها و صحنههای هیجان آور از مجموعه فیلمهای تصنعی و غیر صادقانه ترانسفورمرز زیباتر است و داستان زمینهای فراهم میکند که ضریب کارکردهای حماسی اثر چند برابر شود. گاهی پر خرج بودن و صحنههای عظیم فیلمی را حماسی نخواهد کرد و گاهی قهرمان در متن فیلم جلوه خاصی به فیلم میدهد.
دواین جانسون هواداران بیشماری دارد که در اروپا و آمریکا به استقبال این فیلم رفتهاند. سالها طول کشید که بازیگری عضلانی و ورزشکار به سینمای پرتحرک و پر از برخورد هالیوود بیاید که بتواند غول آسا بودن دلچسب شوایتزنگر، استقامت سیلوستر استالون، نگاه نافذ بروس ویلیس را داشته باشد و مهمتر از همه این مسائل این است هرکولی هالیوودی چون او بتواند صحنهگردانی اکشن را در چنته داشته باشد. دواین جانسون نمیتواند در معرکه باسازی و قمست دوم فیلم «جومانجی» موفق باشد و فیلم جومانجی به خاطر عدم محوریت ابرهرکولی همچون او سقوط میکند. صحنه گردانی لحظات اکشن در فیلم جومانجی به یکی از عذابآورترین فیلمهای جانسون تبدیل شد اما در فیلم «وحشی»، به قدر کافی صحنه گردانی برای جانسون فراهم است و با وجود تم و موضوع کلیشهای همیشگی هالیوودی در هیولا پروری، مخاطب از دیدن این لحظات دلهرهآور مستمر و بی وقفه، بدون وجود هیچ دیالوگ اضافهای، هیجان سینمایی درجه یکی را تجربه میکند.
فیلم از همان ابتدا مخاطب را با همان کلیشههایی شبیه فیلمهای جاذبه (آلفونسو کوآرون)، «بیگانه» (ریدلی اسکات) و «زندگی» (دنیل اسپینوزا) لابراتوری فضایی را نشان میدهد که زن دانشمندی، مشغول آزمایش ژنتیکی روی موشها بوده و یکی از موشهای مورد آزمایش به سرعت چنان رشد میکند که میتواند یک آدم را ببلعد و به سرعت نمونههای آزمایشی را جمع میکند و از ایستگاه فضایی خارج میشود و در تعقیب این دانشمند لابراتور منفجر میشود.
یکی از قابلیت های فیلم این است که به تدریج لحن عوض میکند و از یک فیلم علمی تخیلی با پیامی هشدار آمیز درباره تغییرات دستکاری ژنتیکی توسط یک شرکت علمی – تحقیقاتی انرجین تبدیل به فیلم جنون آمیزی همچون مجموعههای گودزیلایی، آناکوندایی و کینگکونگی میشود. با چرخش های باور نکردنی و خالیبندیهای داستانی فراوان. اگر تماشاگر معادل آن را در واقعیت بخواهد تصور کند دیگر نمیتواند از فیلم لذت ببرد. اما فیلم اینقدر پرداخت مینی مال و ریتم سریعی دارد که مخاطب از فکر کردن به معادل بیرونی صحنهها پرهیز میکند و دلخوش هیجان لحظهای فیلم میشود.
گوریل زال، جورج به همراه مربی خود به عنوان یک موجود سینمایی، پل میزند بین زندگی روزمره و واقعیت های موجود، دیوانگی افراطی علمی تخیلی. دیواین جانسون چهرهای افراطی دارد، حتی فیگورهای افراطی هم دارد و به یک شخصت ابرکارتونی شبیه است، اما طوری خودش را وسط معرکه چنین فیلمهای قرار میدهد که هر قدر اگزجره و باورنکردنی تحلیل شود بازهم شخصیت همیشگی خودش را در تمام فیلمهای سینماییاش به صورت یکسان ارائه میدهد.
این فیلم با معیارهای یک اثر تفریحی -تجاری فیلم بسیار قابلی است و نوجوانان و علاقهمندان فیلمهای هیولایی به شدت با آن ارتباط برقرار میکنند هر چند که این فیلم نخبهگان را آزار میدهد اما عشاق سینمای اکشن را یک دل سیر راضی نگاه میدارد. این فیلم از نظر هر سینمایی نویسی و منتقدی نمره منفی خواهد گرفت و این فیلم و نمونههای مشابه را به دلایل نا معلومی، بی معنی و بیهوده توصیف میکنند که اغلب هم بیهوده هستند. اما وحشی ممتازتر از بقیه به نظر میرسد.
بازی ویدئویی رمپیج مرجع اقتباس این فیلم است، بازی سادهای که فیلم هم همانند آن ساده است و به هیچ عنوان شخصیت اضافی، دیالوگ اضافهای ندارد. بر خلاف بازی ویدئویی مرجع اقتباس بدون هیجان و تکرار، همان پیام همیشگی هشدار آمیز به بشر در مورد دستکاریهای ژنتیکی را القا کند.
این فیلم تفریحی است که موجب استهلاک فکر و اصطکاک اندیشه مخاطبان نمیشود، اما یک پیام هشدار آمیز در مورد آینده بیولوژیکی بشر میدهد.
دیناسیم مشهور کنندهای میان قهرمان فیلم و گوریل غول آسا وجود دارد و بهترین شگفتی خوشایند فیلم تجانس غول آسایی و هرکولیسم، ابتلای هر دو شخصیت اصلی فیلم یعنی گوریل و دیویس است. هر دو سمبلی از خشونت هستند ودر نیمه پایانی فیلم، هر دو نماد خشونت تلاش میکنند در قابل خشونت ایستادگی کنند.
*تسنیم
ارسال نظر